آقا مهديار آقا مهديار ، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

ღ♥ღ`*•مهديار فرشته زندگي ما•*´ღ♥ღ

اين روزها فقط خدا رو شكر ميكنم...

مهديار مامان شيرين تر از عسل من پسر گلم، عشقم،اميدم،آرزوم،هستي من،همه زندگيم...     اين روزها فقط و فقط خدا رو شكر ميكنم و از ديدن شيرين كاريهات مست ميشم،وقتي با تمام توانت داري با اون لثه هاي بي دندونت به عروسك هويجي محبوبت فشار مياري،من خداي مهربونمو شكر ميكنم...   وقتي كه اسباب بازيهاتو خراب ميكني من بازم،خدا رو شكر ميكنم... وقتي ميبينم عاشق گلدوزي قورباغه روي بالشت هستي و با تمام وجود ميخواي گازش بگيري،خدا رو شكر ميكنم...       وقتي بعد ...
18 آذر 1391

اولين غلت مستقل(6 ماه و 9 روزگي)

هورااااااااااااااااااا خدايا شكرت ديشب(91/9/5)حول و حوش ساعت 9 شب بود كه مهديار ............  من توي اشپزخونه بودم و باباش پاي كامي كه يهو مهدي صدام زد بيااااااااااااا ببين غلت زده مهديار واي كلي جيغ كشيديممممممممممم و ذوققققققققققققققق كرديم و رفتم دوربين و آوردم و ... بعدشم كه تلفن و خبر دادن به خانواده ها ههههههههههههههه نديد بديدم ديگه چه كنيم؟ بچه اولمونه  هههههههههههههههههه     ...
6 آذر 1391

السلام عليك يا ابا عبدالله...

    فرزند را به قتلگاه برد... آرام به پشت خوابانید..... به پشت خواباند تا چشمهایش در چشمهای زیبای فرزند گره نخورد.... دستهایش را بست تا تکان خوردنش را نبیند؛ تا دست و پا زدنش را نظاره گر نباشد وقت جان دادن..... چاقو راگذاشت رو گلوی عزیزش ؛ پاره تنش زندگیش! کشید و کشیدنبرید اما ...هرچه کرد تیزی بر شاهرگ اسماعیلش اثر نکرد! دستی دستش را گرفت... ندا آمد : بس کن ابراهیم ! بیا این گوسفند را جای اسماعیلت قربانی کن.. ندایی دیگر آمد :تا همین جا قربانیت قبول شد ! بیشتر از این در توان تو نیست ! این قربانی کار تو نیست کار حسین است .......   ...
26 آبان 1391

عید ولایت مبارک

      خورشيد شكفته درغدير است علي؛ باران بهار دركوير است علي؛ برمسند عاشقي شهي بي همتاست؛ برملك محمدي،امير است علي؛   عيدغديرخم مبارك       ...
18 آبان 1391

هنر نمایی!!!!!!!!!

برای عید غدیر گفتیم ما هم یه کاری بکنیم هاهاهاهاهاها با سارا و نونا رفتیم سراغ پختن کیک که این شد نتیجه اش           شما هم بفرمایید خوب بود؟؟؟؟؟؟؟؟ نوش جونتون     ...
18 آبان 1391

ما،مهدیار،زندگی...

اول از همه یه معذرت خواهی از دوستای نینی وبلاگی و نینی سایتی که این مدت با کامنت هاشون منو شرمنده کردن   تقریبا همه میدونن که ما الان اصفهانیم و این یکی از دلایلی هست که کمتر میام نت و بطبع نتونستم آپ بزنم اون روزم که اومدم و کلی نوشتم و پرید و واقعا حالم گرفته شد واسه همین دیگه حوصله آپ زدن نداشتم و اما... تو این مدت که ننوشتم اتفاقات زیادی رخ داده : اول از همه باید بگم اتفاق بد اینه که متاسفانه پدر بزرگ بابا مهدی فوت کردن که از همین جا بازم به مهدی عزیزم و خانوادش تسلیت میگم و امیدوارم هرگز غم نبینن و همیشه شاد باشن و از خدای مهربونم برای بابابزرگ طلب مغفرت و آرامش میکنم روحشون شاد... اتفاق بعدی که بسیار خوشایند ...
13 آبان 1391

انگار همين ديروز بود(خدايا شكررررت)

امروز هشتم مهر تولد يك سالگي وبلاگ مهديار عمر منه الهي 120 سال خاطرات خوب رو برات بنويسم توي وبلاگت عزيزمممممممممممممم     اينم اولين پست وبلاگ مهديار در تاريخ 90/7/8 وقتي فقط دو روز بود كه ميدونستم فرشتم تو دلمه    عاقبت در یک شب از شب های دور کودک من پا به دنیا می نهد آن زمان بر من خدای مهربان نام شور انگیز مادر می نهد بینمش روزی که طفلم همچو گل در میان بسترش خوابیده است بوی او چون عطر پیک یاس ها در مشام جان من پیچیده است پیکرش را می فشارم در برم گویمش چشمان خود را باز کن همچو عشق پاک من جاویدباش در کنارم زندگی آغاز کن.....
8 مهر 1391

يك تير و سه نشون!!!

  ششم مهر تولد مادر جون مهديار  هفتم مهر ميلاد آقا امام رضا(ع)  و سالگرد ازدواج مامان گل و پدر جون       مادر جون تولدت مبارررررررررك الهي 120 ساله بشي دوستت داريم     در باغ ولايت گل خوشبوست رضا(ع) سرو چمن گلشن مينوست رضا(ع) نوميد مشو ز درگه احسانش زيرا به جهان ضامن آهوست رضا(ع)   آقاي مهربوني هااااااااااااااا بطلب من و مهدي و مهديار امسال بياييم پابوست مهديارمو بيمه شما و خواهر مهربونتون كردم يا امام رضا(ع) دوستت داريم     مامان گل و پدر جون 2...
6 مهر 1391