خاطره زایمان (قسمت اول)
سلام یه مدتی هست میخواستم بیام و خاطره زایمانم رو بنویسم اما وقت نمیشد تا اینکه امروز تصمیم گرفتم بیام و یه قسمت از خاطره ام رو بنویسم بسم الله الرحمن الرحیم روز 25 اردیبهشت ساعت طرف های ظهر بود که مامانم و خواهرم سارا اومدن خونه ما که انشالله کارامو بکنم و برای 27 ام آماده بشم روز 26 ام خیلی استرس داشتم کارامو کردم و طبق دستور دکتر که گفته بود عمل کردم یعنی ظهر یه ناهار کامل خوردم و ساعت 8 شب سوپ جو خوردم و باید تا ساعت 12 شب فقط آبمیوه و مایعات میخوردم برای من که یکم یا بیشتر از یکم شکمو هستم شب سختی بود خلاصه ساعت ها همین طور میگذشت و رسید به 12 شب و من باید دیگه حتی مایعات هم نمیخوردم تا صبح برای هم...