آقا مهديار آقا مهديار ، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

ღ♥ღ`*•مهديار فرشته زندگي ما•*´ღ♥ღ

تفلد تفلد تفلدت مبارررررك

    امروز ميلاد امام محمد باقر(ع) و سالگرد عقد من و عشقم به قمريه واسه ي همين و اينكه بيست هفتم كه تولد آقا مهديار هست مصادف با شب امتحان عمو حميد بود تصميم گرفتيم تولد عشقمون رو امروز برگزار كنيم.البته اين يه پيش تولدِ و تولد اصلي رو انشالله توي خرداد ماه و بعد از امتحانات خاله جونيا ميگيريم.     حالا همه دست دسسسسسسسسسسسسسسسست       لطفا براي ديدن عكسهاي تولد به ادامه مطلب بريد       مهديار و كادو عمو جون حميد &nb...
22 ارديبهشت 1392

11 ماهگيت مبارك فرشته

    عزيز دل مامااااااااااااااااااااان يازده ماهگيت مبارررررررررررررك گل من     ديشب به مناسبت تولدت رفتيم با ماشين يه چرخي تو خيابون ها زديم  منم همه رو معجون دعوت كردم     عاشقتيمممممممممممممممممممممم ...
29 فروردين 1392

عاشقانه اي براي 10 ماهه ام

مهديار 10 ماهه من  عاشقتم من مادرت كتي با تمام وجود،از اعماق قلبم، عاشقتم ،فرشته اي كه پروردگار مهربون براي من و بابا مهدي 10 ماه پيش از آسمونا به زمين خاكي فرستاد تا با اون چشمهاي نافذ و نگاههاي ديوونه كنندت هر روز بيشتر از ديروز ما رو مجذوب خودت كني. الحق كه خدا بدرستي راه و رسم دلبري رو يادت داده و من فقط در برابر اين همه نعمتي كه خدا بهم داده ميتونم بگم: خدااااااااااااااااااااااااااااااا جون عاشقتمممممممممممم بابت داشتن: مهدي ، همه دارو ندارم و كوه پر صلابت زندگيم كه بودنش برام همه چيزه. مهديار ،شيشه عمرمممممممممم،دارو ندارممممممممم،بود و نبودممممم. خانوادم ،كه معناي واقعي خان...
27 اسفند 1391

نه ماهگيت مبارك عشق آسموني من

          دوستت دارم بيشتر از خودم كمتر از خدا   عزيزتر از جونم، مهديارم،نه ماه با هم بودنمون گذشت و توي اين نه ماه انگار كه تو آسمون سير ميكنم ، انگار با اومدنت،فرشته آسموني من، منم از زمين كنده شدم. خدا با دادن تو نعمت بر من تمام كرده،تمام هستي ام فقط بااااااااااااااش تا عاشقي كنم با تو با حنده هايت،گريه هايت،ناز كردنت،ماماو بابا گفتنت، سينه خيز رفتن و ورجه وورجه هايت،نگاه دلبرانه ات،صداي دلنشينت،لبخنده كشنده ات با بودنت مهربان آفريدگارم شكررررررررررررررررررر بودن مهدي و مهديارم و خانواده ام تمامممممممممممممممممممممممم...
29 بهمن 1391

هشت ماهه جونم عاشقتم !!!

        هشت ماهه  شدي عشقم هشت چه عدد زيبايي  خدايا به حق  هشتمين دردانه ي زهرا (س) ،  دردانه ام را تني سالم و دلي شاد و عمري طولاني و باعزت عنايت   كن به حق مولايم رضا(ع) هشتمين  گل باغ ولايت هشت ماهه ام را قلبي بزرگ و صبور و با گذشت اهدا كن خداي مهربون من به حق هشت و چهارت  در هشتمين ماه زندگي پسركم زيارت هشتمين نگين آسمانيت را     برايمان   مقدر بفرما الهي آمين           عشق هميشگي و ابدي هشت ماهه ام تورا بيمه امام هشتم و خواهر كريمشان كردم ...
10 بهمن 1391

هفت ماه عاشقي...

    مهديارم عشق ابدي من هفت ماهگيت مبارك عزيز دلم خداياااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا شكرت بابت اين نعمتي كه بهمون دادي... شكرت   مهديار شيرين تر از عسل من، توي اين هفت ماهي كه قدم هاي كوچيك آسمونيتو رو چشمامون گذاشتي و  خونه دلمونو با عطر قدم هات معطرتر از هميشه كردي هر روز و شب فقط گفتم خدايا شكرت و حالا بعد از پشت سر گذاشتن اون همه استرس و سختي كه با هم داشتيم ،البته فكر كنم وقتي بزرگ بشي هيچ كدوم از اينها يادت نمياد اما من همه رو واست نوشتم از بدو تولدت روزهاي سختي با هم داشتيم ك با توكل به خدا و دعاهاي اطرافي...
12 دی 1391

چهار ماهگي مهديار و مصائب مادري!!!!!!!!!!

عشق من،مهديار من شما فردا چهار ماهه ميشي و من 4 ماهه كه افتخار مادريت رو دارم تو اين ماهي كه گذشت زياد روزهايي خوبي رو تجربه نكرديم روز 4 شهريور كه بابا مهدي شب كار بود و ما خونه مادر جون بوديم ساعت حول و حوش 4 صبح بود كه ديدم شما بي قراري ميكني و متوجه شدم موقع تعويض پوشكت شده مثل هميشه وسايل تعويض رو اماده كردم و ميخواستم تن نازتو بشورم كه يهو ديدم واي خداي من توي مدفوعت رگه هاي خون هست. خدا فقط ميدونه تو اون لحظه چه حالي شدم فقط اشك ميريختم و ميگفتم خدايا چه كنم؟ زنگ زدم 115 گفت ببر دكتر سريع، ماهم شبونه پا شديم و شما رو برديم بيمارستان كودكان كه دكتر گفت فعلا يه آزمايش مينويسم اگه خداي نكرده تكرار شد خون ديدن انجام بدين...
12 دی 1391

عشق من 3 ماهه شد(مهربون معبودم شكرررررررر)

      عشق من 3 ماهه شديييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييي خدايا شكرررررررررررت خدايا باورم نميشه كه 3 ماهه منو لايق مادر بودن دونستي،خدايا عاشقتمممممممممممممم خدايا ممنونتم مهربون معبود من،حالا كه فكرشو ميكنم ميبينم اين 3 ماه مثل باد گذشت و من چقدر خوشبختم كه فرشته اي مثل تو رو دارم بابا مهدي امروز اداره بود وقتي عصر اومد خونه ديدم يه جعبه شيريني خريده به مناسبت تولدت، مامان گل و خاله ها زنگ زدن و تبريك گفتن بهت  من تعجب كردم گفتم واي مگه يادتون بود؟؟؟؟؟؟ مامان گلم جواب داد: مگه ميشه تولد عشقم باشه يادم نباشه خيلي خوشحال شدم و خدارو شكر ...
12 دی 1391