آقا مهديار آقا مهديار ، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

ღ♥ღ`*•مهديار فرشته زندگي ما•*´ღ♥ღ

بعد مدتها کمی خاطره بازی...

مهدیار و اولین قلک وقتی جیگر نقاشی بکشه مهدیار و دوستش آرنوشا خانه اسباب بازی محله پرو لباس عید مامی فدات یه ددر شبانه کالسکه سواری در بازار مهدیار خیلی خوشش اومده بود خانه اسباب بازی آش چهارشنبه سوری بالن آرزو مهدیار در راه مسافرت هفت سین 93 مامان کتی آخ جیگرتو بخورم من بگو ماشالله ...
15 شهريور 1393

♥♡♥14=12+2♥♡♥

    به زودي اين پست پر از عكس و مطلب ميشه ...     الوعده وفاااااااااا...   بسم الله الرحمن الرحيم بالاخره بعد از مدتهاي طولاني و طلسم شدن جريان خريد كي برد ما كي برد دار شديم.هورااااااااا.بزن دست خوشگله رو خلاصههههههههه اومديم تا با كلي عكس و خاطره دلي از عزا دربياريم انشالله. اول از همه يه تبريك به مهديار جونم بدهكارم بابت چهارده ماهگيش چون نتونستم آپ بزنم.مهديارم،جونم،نفسم،تولد چهارده ماهگيت مبارك عزيز دل مامان و بابا،نور ديده،چراغ خونه.دوستت داريممممممممممم. الان كه دارم اين پست رو كامل ميكنم شما دقيقا يك سال و دو ماه و دوازده روزته،عمر من.اين...
7 مرداد 1392

زيارتت قبول مادر جون

سلام عشق مادر خوبي عزيزم ميدوني جوجوي من اين ايام دهه كرامت هست و ميلاد آقامون امام رضا (ع) نزديكه امشب ا ومدم بهت بگم مادر جون(مامان بابا مهدي) ديشب رفتن مشهد من ازشون خواستم دعا كنن سال ديگه من و تو وبابا مهدي بريم پا بوس آقا انشالله مادر جون جوجو به سلامت برگرد و زيارتت قبول باشه و التماس دعا داريم براي جوجوي ما دعا كن دوستت داريم ...
30 آذر 1391

هنر نمایی!!!!!!!!!

برای عید غدیر گفتیم ما هم یه کاری بکنیم هاهاهاهاهاها با سارا و نونا رفتیم سراغ پختن کیک که این شد نتیجه اش           شما هم بفرمایید خوب بود؟؟؟؟؟؟؟؟ نوش جونتون     ...
18 آبان 1391

ما،مهدیار،زندگی...

اول از همه یه معذرت خواهی از دوستای نینی وبلاگی و نینی سایتی که این مدت با کامنت هاشون منو شرمنده کردن   تقریبا همه میدونن که ما الان اصفهانیم و این یکی از دلایلی هست که کمتر میام نت و بطبع نتونستم آپ بزنم اون روزم که اومدم و کلی نوشتم و پرید و واقعا حالم گرفته شد واسه همین دیگه حوصله آپ زدن نداشتم و اما... تو این مدت که ننوشتم اتفاقات زیادی رخ داده : اول از همه باید بگم اتفاق بد اینه که متاسفانه پدر بزرگ بابا مهدی فوت کردن که از همین جا بازم به مهدی عزیزم و خانوادش تسلیت میگم و امیدوارم هرگز غم نبینن و همیشه شاد باشن و از خدای مهربونم برای بابابزرگ طلب مغفرت و آرامش میکنم روحشون شاد... اتفاق بعدی که بسیار خوشایند ...
13 آبان 1391

وقتي مامان كتي شله زرد ميپزه !!!!!

    اون روز براي اولين بار تصميم گرفتم كه شله زرد درست كنم، چه شود  فكر كن، خلاصه عزمم رو جزم كردم و با كمك مامان همسري و مشاوره هاي تلفني مامان گل   بالاخره تونستم بپزم(همش ميگفتم نكنه شيرينيش كم بشه، نكنه رنگش خوب نشه، نكنه برنجش دون بشه) خلاصه  شب 19 ماه مبارك بود امسال كه به خاطر مهديار نتونستم روزه بگيرم متاسفانه اما خب ميتونم كه شله زرد بپزم راستش تولد مهدي 18 مرداد بود و ما چون مصادف شده بود با ضربت خوردن مولا علي تصميم گرفتيم كه 16 مرداد تولد بگيريم واسه همين من گفتم هم نذري ميشه هم اينكه 18 كه تولد مهدي هست بالاخره يه كاري كرده باشم  اما ......................... شله...
19 مرداد 1391
1