آقا مهديار آقا مهديار ، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

ღ♥ღ`*•مهديار فرشته زندگي ما•*´ღ♥ღ

من و محرم و مهديار شش ماهه

  سلام بر محرم سلام بر حسين (ع)   سلام بر عزاداران حسين (ع) دوباره ماه محرم اومد و كوچه و خيابون پر شده از پرچمهاي عزاداري ميرم بيرون مردم سياه پوشن،ديوارها سياه پوشيدن و دلامون شده حسينيه از وقتي خودمو شناختم تو ماه محرم لباس سياه تنم بود مامانم ميگفت: برات نذر كردم ماه محرم لباس مشكي بپوشي و من هميشه با شنيدن صداي سنج و طبل و ديدن زنجير زن ها دلم پر از شور ميشد،هميشه از بچگي دست تو دست مامان و بابا ميرفتيم دسته هاي عزاداري رو تماشا ميكرديم خيلي كوچيكتر كه بودم يه جفت زنجير داشتم با خودم ميبردم و كنار دسته ميايستادم زنجير ميزدم واسه همين خيلي دوست داشتم پسر بودم و ميتونستم برم توي صف بين زنجير زن ها وايسم ام...
12 دی 1391

مولا میلادت مبارک

  نیمه شعبان شد و من یک بهار آورده ام نغمه خوان شادیت مولا هَزار آورده ام چند سالی ناله کردم در فراغت مهدیا امشب اما چند بیتی یادگار آورده ام گر چه یاران تو بسیارند در دنیای ما غیبتت آقا بسر آر مهدیار آورده ام     اینم عکس آقا مهدیار شب میلاد امام زمان (عج)       عاشقتممممممممممممممم فرشته من یار حضرت مهدی(عج) مهدیارم ...
30 آذر 1391

السلام عليك يا ابا عبدالله...

    فرزند را به قتلگاه برد... آرام به پشت خوابانید..... به پشت خواباند تا چشمهایش در چشمهای زیبای فرزند گره نخورد.... دستهایش را بست تا تکان خوردنش را نبیند؛ تا دست و پا زدنش را نظاره گر نباشد وقت جان دادن..... چاقو راگذاشت رو گلوی عزیزش ؛ پاره تنش زندگیش! کشید و کشیدنبرید اما ...هرچه کرد تیزی بر شاهرگ اسماعیلش اثر نکرد! دستی دستش را گرفت... ندا آمد : بس کن ابراهیم ! بیا این گوسفند را جای اسماعیلت قربانی کن.. ندایی دیگر آمد :تا همین جا قربانیت قبول شد ! بیشتر از این در توان تو نیست ! این قربانی کار تو نیست کار حسین است .......   ...
26 آبان 1391