من و محرم و مهديار شش ماهه
سلام بر محرم
سلام بر حسين(ع)
سلام بر عزاداران حسين(ع)
دوباره ماه محرم اومد و كوچه و خيابون پر شده از پرچمهاي عزاداري ميرم بيرون مردم سياه پوشن،ديوارها سياه پوشيدن و دلامون شده حسينيه از وقتي خودمو شناختم تو ماه محرم لباس سياه تنم بود مامانم ميگفت: برات نذر كردم ماه محرم لباس مشكي بپوشي و من هميشه با شنيدن صداي سنج و طبل و ديدن زنجير زن ها دلم پر از شور ميشد،هميشه از بچگي دست تو دست مامان و بابا ميرفتيم دسته هاي عزاداري رو تماشا ميكرديم خيلي كوچيكتر كه بودم يه جفت زنجير داشتم با خودم ميبردم و كنار دسته ميايستادم زنجير ميزدم واسه همين خيلي دوست داشتم پسر بودم و ميتونستم برم توي صف بين زنجير زن ها وايسم اما ...
خلاصه اينكه من با عشق مولا حسين(ع) بزرگ و بزرگ تر شدم،هميشه تا قبل از اين با شنيدن روضه آقام علي اصغر(ع)منقلب ميشدم و خيلي اشك ميريختم اما امسال انگار يه جور ديگست يه جور غريب، شش ماهه مولا تو صحراي كربلا بالاي دستاش تير به گلوي تشنه اش ميخوره و من شش ماهمو بغل گرفتم دارم بهش شير ميدم.
فردا مهديار من شش ماهه ميشه براش نذر كردم اگه قابل باشيم تا هفت سال لباس سقايي به تنش بپوشونم و ببرم تو هيات امام حسين (ع) و بعدشم كه خودش انشالله بزرگتر شد هر سال بره تو هيات مولا غلامي بكنه انشالله...
دلم يه جوريه آشوب و بلواييه وقتي بهش فكر ميكنم ديوونه ميشم فداي دل شكسته ات بشم خانوم رباب چه كشيدي تو صحراي كربلا وقتي علي اصغر شش ماهت از فرط تشنگي گريه ميكرد و شما حتي نميتونستي چند قطره شير بهش بدي وقتي به اون لحظات فكر ميكنم ديگه نميتونم جلوي اشكامو بگيرم ناخداگاه با ديدن شير خوردن مهديار اشكام سرازير ميشه.
يا امام حسين(ع)شما رو قسم ميدم به حق شش ماهتون از خداي مهربون بخواه دامن همه منتظراي ني ني رو سبز كنه.انشالله. دوسال پيش دوست و همكار خوبم ازم خواست تو يه روضه شركت كنم به نام گهواره حضرت علي اصغر(ع) همون جا از خدا خواستم يه بچه سالم و صالح نصيبم كنه كه شكر خدا سال بعدش يعني پارسال وقتي شركت كردم مهديار تو دلم بود و امسال انشالله تو بغلمه ، فداي دستاي كوچيكت يا بابالحوائح يا علي اصغر(ع) كه حاجت هاي بزرگي رو باهاشون ميدي.
پ.ن: فردا بايد مهديار رو ببرم براي واكسن شش ماهگيش خدا كنه زياد اذيت نشه