السلام عليك يا مسيح حسين(ع)
نه! از جدایی حرف نزن! تو با این حرفها، آتش به جانم میزنی. نرو! ... مرا در بیکسیهایم تنها مگذار! مرا طاقت وداع نیست، که شانههایم زیر آوار این اندوهِ بزرگ، خواهد شکست. بمان! گرچه میدانم تشنهای و عطش، بر تار و پودِ جسم نحیفت پیچیده است. چه کنم که تهیدستم و مرا جرعهی آبی نیست تا گوارای وجودت کنم. آرامش قلبم! نرو. که آن بیرون، جز تیر و خون، چیز دیگری انتظارت را نمیکشد. تو، هنوز برای جنگیدن کوچکی! خیلی کوچک. دوست ندارم لحظهی پرواز سرخت را به تماشا نشینم. آرام بگیر، عزیزم! نمیدانم چرا دیگر تکانهایم آرامت نمیکند؟! گریه نکن، غنچهی شش ماههی من! مبادا صدای گریه...