بازم ما رو ترسوندي وروجك
سلام عشق من
خوبي فرشته
ديشب با يه حركت غير منتظره حسابي ما رو ترسوندي بلا
نزديك هاي عصر بود داشتيم فوتبال ميديدم كه چند تا تكون خوردي بعدش ديگه تا ساعت 11 شب هيچ عكس العملي نشون ندادي هر چي من شيريني جات خوردم فايده نداشت دلم هم بدجوري درد گرفته بود
خلاصه من و بابا مهدي حسابي ترسيده بوديم
هر چقدر هم باهات حرف زديم و قربون صدقه ات رفتيم فايده نداشت كه نداشت
تا اينكه تصميم گرفتيم شبونه پاشيم بريم بيمارستان پاسارگاد كه قراره انشالله اونجا به دنيا بياي
خلاصه با كلي دعا و استرس رفتيم اونجا بهمون گفتن بريم بلوك زايمان من كلي ترسيده بودم فكر ميكرديم واقعا تو ديگه ميخواي بياي پيشمون
بعدش خانمه گفت برم تو اتاق و صداي قلبتو گوش داد و خدا رو شكر همه چي خوب بود و شماي شيطونك هم تو اون 10 دقيقه 4 تا تكون خوردي بلا
با اينكه از دستت عصباني بودم ولي كلي خوش حال شدم كه شكر خدا خوب بودي الحمدالله
بعدش تماس گرفتن با دكتر خودم و ايشون هم يه قرص تجويز كردن و گفتن كه شنبه برم مطبشون
كارمون كه تمام شد اومديم خونه و من خدا رو شكر كردم كه شما حالت خوبه ديگه تا برسيم خونه ساعت از 12 نيمه شب هم گذشته بود
بابا مهدي ميگفت خوب شد بهانه اي شد رفتيم بيمارستانتم ديديم
بنده خدا چي بگه ديگه از دست تو شيطونكككككككككككككككككك
ديگه مامان و بابا رو اذيت نكن و پسر خوبي باشششش آقا مهديار تازه تنها مارو نتروسندي كه همه نگران شما شده بودن آقا پس قول بده پسري خوبي باشي و به موقع بياي تو بغل مامان
عاشقتيم زندگي ما