آقا مهديار آقا مهديار ، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

ღ♥ღ`*•مهديار فرشته زندگي ما•*´ღ♥ღ

خدايا شكرت(من و مهديار و هفته 36)

1391/10/10 14:22
نویسنده : مامان كتي
912 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

الهي و ربي من لي غيرك


خداي مهربونم نميدونم چه طوري ميتونم با اين زبون قاصرم ازت تشكر كنم اگه تمام عمرم سرم رو بر سجده شكرت بزارم بازم كمه و اگه تا اخر عمر ذكر شكرالالله رو زبونم باشه بازم نميتونم شكرگذار اين همه مهربوني و نعمتت باشم

خداي مهربون من،شكرت،بابت داده و نداده ات شكر

بابت داشتن سلامتي،خانواده خوب و مهربون، همسر بي نظير و بابت داشتن فرشته اي به نام مهديار و دوستاي خوبم

دوستاي گل و مهربونايي كه بهم لطف داشتين از همتون ممنونم تو اين مدت كه نيومدم آپ بزنم دليلش اين بود كه نميخواستم تو وبلاگ مهديار خبرهاي ناخوشايند بزارم

 


ماجرا از اونجا شروع شد كه:

روز 25 فروردين پنج شنبه كه شبونه رفتيم بيمارستان پاسارگاد خانم ماما گفتن حتما شنبه برم دكترم تا چك بشم منم تا شنبه صبر كردم ولي گفتم بزار برم سونو و فردا با دست پر برم دكترم اينجوري شد كه رفتم سونوگرافي و دكتر سونوگرافي گفت كه وزن مهديار كمه (1750 گرم براي هفته 34)و بايد استراحت كنم واي خدا ميدونه چه حالي شدم داشتم ديوونه ميشدم همش كارم گريه بود

فرداي اون روز يكشنبه صبح رفتم مدرسه و با مديرمون صحبت كردم و گفتم نميتونم ديگه بيام سر كار و ايشون هم مثل هميشه با مهربوني و نهايت محبت پذيرفتن

بعدش با همكار هاي مهربونم خداحافظي كردم، ساعت آخر با كلاس پنجم داشتم واي چه روز بدي بود كلي گريه كرديم

آخه من عاشق شاگردام هستم و اونها هم ظاهرا منو دوست دارن خلاصه روز خيلي بد و غم انگيزي بود

همون روز رفتم مطب دكترم و ايشونم گفتن كه ديگه سر كار نرو و منم بهشون گفتم كه نميرم ديگه و بعد براي 13 ارديبهشت يه سونو بيوفيزيكال نوشتن و گفتن استراحت كن و به پهلو چپ بخواب و خوب خودتو تقويت كن

حالا من موندم و دنياي استرس

مهدي مهربونم همون روز كلي برام خريد كرد و كار هر روز من شد خوردن و خوابيدن

هر كسي هر چي ميگفت ميخريد و مياورد كه من بخورم

روزها همين طور ميگذشت تا رسيد به 13 ارديبهشت صبح بيدار شديم و من با استرس راهي سونوگرافي بيمارستان پاسارگاد شدم

لحظه ها كند ميگذشت و ما منتظر بوديم كه نوبتمون بشه چون ما زود اومده بوديم و نفر اول بوديم خانم منشي صدا زد و گفت برم داخل مهدي و مادر جون مهديار هم همراهم اومدن تو مطب

دل توي دلم نيود آقاي دكتر سونوگرافيست كه ماهر و باتجربه به نظر ميرسيد شروع كرد به سونو كردن و در نهايت گفت كه اصلا اختلالي وجود نداره خدا رو شكر و نميتونسته باشه و گفت سونوي قبلي اشتباه كرده بوده واي انگار دنيا رو بهم داده بودن مهدي خيلي خوشحال بود و همين طور كه داشت مهديار رو توي مانيتور نگاه ميكرد به من لبخند ميزد و من ميفهميدم چقدر خوشحاله

خدايا شكرتتتتتتتتتتتتتتتتتت ازت ممنونمممممممممممممم بابت همه چيز مخصوصا داشتن مهدي عزيزم عشق آسموني من كه توي اين مدت واقعا هيچي براي من كم نگذاشت و مرتب به من رسيدگي كرد و كمك كرد تا اين دوران پر استرس تمام بشه

سه شنبه 13 ارديبهشت صبح كه رفتيم سونو عصر نوبت دكتر داشتم و رفتم مطب خانم دكتر وايشون هم طبق روال وزن و فشار منو كنترل كردن كه وزنم 57 و فشارم 12 بود و گفتن خدارو شكر همه چي خوبه و سونو رو هم نگاه كردن و گفتن خوبه

بعدش گفتن تاريخ زايمان رو ميزنم 27 ارديبهشت چهارشنبه واي من خيلي خوشحال شدم چون فكر ميكردم 30 ارديبهشت مهديارم مياد واسه همين از اينكه 3 روز زودتر ميتونم نفسم رو ببينم خيلي خوشحال شدم



خانم دكتر پرسيدن كدوم بيمارستان ميري بهمن يا پاسارگاد؟ من خودم اوايل بهمن رو دوست داشتم چون ميگفتن مدرن تره مهدي هم گفت براي من فرق نداره هر جا آرامش بيشتري داري اونجا برو(قربونش بشم من) اما من احساس كردم دكترم با پاسارگاد راحت تره واسه همينم گفتم ميرم پاسارگاد و ايشون نامه معرفي به بيمارستان و بيمه دادن و گفتن 25 ارديبهشت بيا مطب براي آخرين بار چك بشي منم از مطب اومدم زنگ زدم مامانم و گفتم تاريخم زودتر شده و بايد زودتر بياي و اونم خوشحال شد كه مهديار حالش خوبه و قرار شد انشالله 25 ارديبهشت بياد پيشممممممممممم

و من با خيال راحت و آرامشي وصف نشدني اومدم خونه

 

 

خدا جونم بازم شكرت


اين بود ماجراي اين روزهاي منو مهديار در هفته 34 تا 36 (اميدوارم خسته نشده باشين)

 

 

پ.ن : شيطونك به خاطر تخت خواب شما مجبور شده بوديم تخت خودمون رو بفروشيم آخه خونمون يكمي كوچولو هست اما چون همه گفتن بعد سزارين نميشه بدون تخت باشي ديروز من و بابا مهدي رفتيم و يه كناپه تخت خوابشو سفارش داديم كه انشالله 19 ميارن برامون

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)