آقا مهديار آقا مهديار ، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

ღ♥ღ`*•مهديار فرشته زندگي ما•*´ღ♥ღ

خاطره زایمان (قسمت آخر)

  لاحول و لاقوة الا به الله بعد از اینکه مهدی رو دیدم کمی آرامش گرفتم برگشتم به اون اتاق قبلی کمی که زمان گذشت فکر کنم 9:20 بود که من رو صدا زدن برم برای وصل سوند برخلاف گفته های همه و تصورات من اصلا درد نداشت شکر خدا بعد از اون من رو آماده کردن که برم اتاق عمل ظاهرا خانم دکتر اومده بودن خانم ماما همین طور که منو اماده کرد و اومدن منو ببرن سوره کوثر رو خوند با صدای بلند و میتونم بگم این بهترین و قشنگ ترین لحظه از خاطره زایمانم هست منو گذاشتن روی یه تخت متحرک و در باز شد و منو بردن بیرون که ببرن طبقه پایین اتاق عمل وای یهو دیدم مهدی و مامانش اومدن طرفم خیلی خوشحال شدم و گفتم مامانم کو که مامانم هم اومد و منو بوسید...
30 آذر 1391

بابا جونم روزت مبارک

      مهدیار میگه: پدر ای چراغ خونه! مرد دریا، مرد بارون با تو زندگی یه باغه، بی تو سرده مثل زندون هر چی دارم از تو دارم ، تو بهار آرزوها هنوزم اگه نگیری، دستامو می افتم از پا . .   اینم هدیه روز مرد از طرف من برای مهدی جونم مهدیار عشقمون به کمال روح انسان، به حیات جسم ، به تمام دنیا، به صدای رعد و طوفان، به نسیم عهد و پیمان، به خدای جسم و روحم، به نگاه پر شکوهت، که تو را عاشقانه می پرستم. روزت مبارک مهدی جوووووووووووووووونم       یه تبریک هم به بابای خودمممممممممم : بابا احمد عزیزم دوس...
30 آذر 1391

دوستت دارم مهدي من(آخرين نوشته هاي كتي در بارداري)

      سلام عشق مامان ديگه اين روزها روزهاي آخره خدا بخواد اين اخرين نوشته هاي من در دوران شيرين و خاطره انگيره بارداريه دلم براي اين روزها براي لگد زدن هات و براي دلبري كردن هات، سكسكه هات، براي اون دستاي كوچيكت كه يهو از پهلوهام ميزنه بيرون براي همشون تنگ ميشه واي مهديار امروز ياد اون روزي افتادم كه براي اولين بار بي بي چك من مثبت شد خيلي خاطره انگيز بود خيلييييييييييييييي مهديارم وقتي فهميدم تو جوجوي من تو دلمي انگار خدا همه دنيا رو به من داده بود من و بابا مهدي سر از پا نمي شناختيم چه روزي بود هيچ وقت از يادم نميره ششم ماه مهرررررررررررررررر يعني دو روز بعد تولدم شب ميلاد خانم فاطمه معصومه(س) ...
30 آذر 1391

** روز مادر بر تمامي مادران سرزمينم مبارك**

    قند" خون مادر بالاست،اما دلش هميشه" شور" ميزند براي ما.. اشكهاي مادر،"مرواريد"شده است در صدف چشمانش دكترها اسمش را گذاشته اند" آب مرواريد" ** روز "مادر" بر تمامي مادران سرزمينم مبارك**   ...
30 آذر 1391

براي پسرم...

پسرم... مادرت برای تو حرفایی داره... حرف هایی که به درد روزهای عاشقیت میخوره... عزیز دلم: یک وقتهایی زن بی حوصله و اخموست. روزهایی میرسه که بهونه میگیره. بدقلقی میکنه و حتی اسمت رو صدا میکنه و تو به جای جانم همیشگی میگی : "بله" و اون میزنه زیر گریه... زن ها موجودات عجیبی هستند پسرم.... موجوداتی که میتونی با محبتت آرومشون کنی و یا با بی توجهیت از پا درش بیاری... باید برای اینجور وقتها آماده باشی ، بلد باشی ، باید یادبگیری که نازش را بکشی... عزیزم ، پسر مغرور و دوست داشتنی من ، ناز کشیدن شاید کار مسخره ای به نظر برسه اما باید یاد بگیری زن ها به طرز عجیبی محتاج لحظه ها...
21 آذر 1391