در آستانه يك و نيم سالگي...
عشق آسموني من مهديار فرشته...
الان كه دارم براي تو پاره تنم مينويسم شما دقيقا يك سال و 5 ماه و 15 روزه هستي قلب من.
ماشالله هر روز كه ميگذره شيرين تر از قبل ميشي و تو دل برو تر و همه رو شيفته خودت ميكني با حرفات و رفتارت.مدتي بود ميخواستم بيام تا از كارهات و شيرين زبونيات بنويسم اما وقت نميشد خواستم جلد سوم فرهنگ لغتت رو تكميل كنم ديدم ديگه ماشالله اكثر كلمات رو درست تلفظ ميكني و ديگه مث سابق كلمات مبهم به كار نميبري براي همين تصميم گرفتم به شكل متن برات بنويسم...
خب حالا ميرم سر وقت شيرين زبونيات..
مهديار ديگه ميتونه اسم پدر جون،مامان دُل(مامان گل)،مادر جون،حاله سارا،حاله ثري،عمو جون،حاله سي سي(زي زي)،بابا جون(بابا مهدي)،مامان كتي رو تلفظ كنه.(خ رو ح ميگه)
وقتي آب يا نوشيدني ميخوره و ميپره توگلوش خودش به خودش ميگه نوشم (آخه قبلا من اينكارو ميكردم بهش ميگفتم نوش يعني نوش جونت الان خودش ياد گرفته)
قبلا وقتي عطسه ميكرد من اداشو در مياوردم و ميگفتم هاپيشووو، اونم خندش ميگرفت،حالا خودش ياد گرفته تا عطسه ميكنه ميخنده ميگه هاپيشوو
وقتي تو پمپرزش دستشويي ميكنه ميگه پيش كردم(پيف+جيش)
وقتي ميخوره زمين ميگه اوفتادم
تا تلفن زنگ ميخوره ميگه مامان دُليه يعني مامان گلي ه.
و وقتي صداي آيفون مياد ميگه مادرجون.
چون ميدونه مامان گل تماس ميگيره ولي مادر جون حضوري مياد.
عكسشو رو نشونش ميدم ميگم اين كيه ميگه مه...ياره(د وسط رو خوب تلفظ نميكنه و فاكتور ميگيره)
وقتي يه تكه آشغال كوچولو پيدا ميكنه ميگه آتاله و مياره ميده دست من
وقتي يه تكه از غذا تو دهنش باشه و خوشش نياد درمياره ميده به من ميگه پيسته(پوسته)
عاشق پاستيل و چوب شوره و ميتونه اسمشون رو به راحتي و با نمك تمام تلفظ كنه.
عاشق چرخوندن وسايله و اينو از پدر جونش ياد گرفته ،توپ و كنترل و ... مياره ميچرخونه و ميگه فِرررررررر.
مياد از روي پاهاي من سُر ميخوره ميگه سُررررررررررررررررر.
ماشالله خيلي خيلي مهربونه و بخشندس و هميشه هر خوراكي داره مياره و با بقيه قسمت ميكنه و حتي به اجبار ميگه بايد بخوريد
تا سريال جومونگ شروع ميشه ميگه جومونگ...سوسانو
غذا ميخوره دستاشو ميبره بالا ميگه شُچر(خدايا شكر)
بعد غذا ميگه دست درد نه(دستت درد نكنه)
رفته بود سمت بخاري كه يه دفعه بادكنكش تركيد از اون موقع ترسيده ديگه نميره اون سمت ميگه ميتركه
وقتي لباسهاشو ميخوام بپهن كنم روي رخت آويز مياد كمكم و يكي يكي ميده دستم و ميگه بشرما يعني بفرمايين(مادر فدات مهربون)
عاشق ليوان ني داريه كه براي روز كودك واسش خريديم و مرتب باهاش شير و اب ميخوره.
ولي همچنان با غذا خوردن مشكل داره متاسفانه و منو مهدي رو اساسي مستاصل كرده
كلي كارهاي جور واجور و شيرين كاريهاي ناز ميكنه كه الان ديگه يادم نمياد انشالله بازم يادداشت ميكنم و ميام اينجا مينويسم.
خب حالا يه ماشالله بگو به پسرم
مرسي
بعدا نوشت:امروز بهش ميگم مهديار پاشووووو نگام ميكنه ميگه پاشيدم