آقا مهديار آقا مهديار ، تا این لحظه: 12 سال و 2 روز سن داره

ღ♥ღ`*•مهديار فرشته زندگي ما•*´ღ♥ღ

مولا میلادت مبارک

  نیمه شعبان شد و من یک بهار آورده ام نغمه خوان شادیت مولا هَزار آورده ام چند سالی ناله کردم در فراغت مهدیا امشب اما چند بیتی یادگار آورده ام گر چه یاران تو بسیارند در دنیای ما غیبتت آقا بسر آر مهدیار آورده ام     اینم عکس آقا مهدیار شب میلاد امام زمان (عج)       عاشقتممممممممممممممم فرشته من یار حضرت مهدی(عج) مهدیارم ...
30 آذر 1391

مامان گل جونم تولدت مبارک

امروز یکم تیر ماه تولد مامان عزیزمه مامان جونمممممممممممم تولدت مبارککککککککککککک دوستت داریم تا بی نهایت امشب چه ناز دانه گلی در چمن رسید گویی بساط عیش مداوم به من رسید نور ستاره ای در شب تولدت انگار که فرشته ای از ازل رسید فرشته ی ما تولدت مبارک مهدیار هم میگه:مامان گل تولدت مبارک امروز با شکوهترین روز هستیست روزی که آفریدگار تو را به جهان هدیه داد و من میترسم به تو تبریکی بگویم که شایسته تو نباشد به زمین خوش آمدی فرشته ی مهر و زیبایی تولدت مبارک از طرف: کتی،مهدی،مهدیار ...
30 آذر 1391

خاطره زایمان (قسمت اول)

سلام یه مدتی هست میخواستم بیام و خاطره زایمانم رو بنویسم اما وقت نمیشد تا اینکه امروز تصمیم گرفتم بیام و یه قسمت از خاطره ام رو بنویسم   بسم الله الرحمن الرحیم روز 25 اردیبهشت ساعت طرف های ظهر بود که مامانم و خواهرم سارا اومدن خونه ما که انشالله کارامو بکنم و برای 27 ام آماده بشم روز 26 ام خیلی استرس داشتم کارامو کردم و طبق دستور دکتر که گفته بود عمل کردم یعنی ظهر یه ناهار کامل خوردم و ساعت 8 شب سوپ جو خوردم و باید تا ساعت 12 شب فقط آبمیوه و مایعات میخوردم برای من که یکم یا بیشتر از یکم شکمو هستم شب سختی بود خلاصه ساعت ها همین طور میگذشت و رسید به 12 شب و من باید دیگه حتی مایعات هم نمیخوردم تا صبح برای هم...
30 آذر 1391

خاطره زایمان (قسمت آخر)

  لاحول و لاقوة الا به الله بعد از اینکه مهدی رو دیدم کمی آرامش گرفتم برگشتم به اون اتاق قبلی کمی که زمان گذشت فکر کنم 9:20 بود که من رو صدا زدن برم برای وصل سوند برخلاف گفته های همه و تصورات من اصلا درد نداشت شکر خدا بعد از اون من رو آماده کردن که برم اتاق عمل ظاهرا خانم دکتر اومده بودن خانم ماما همین طور که منو اماده کرد و اومدن منو ببرن سوره کوثر رو خوند با صدای بلند و میتونم بگم این بهترین و قشنگ ترین لحظه از خاطره زایمانم هست منو گذاشتن روی یه تخت متحرک و در باز شد و منو بردن بیرون که ببرن طبقه پایین اتاق عمل وای یهو دیدم مهدی و مامانش اومدن طرفم خیلی خوشحال شدم و گفتم مامانم کو که مامانم هم اومد و منو بوسید...
30 آذر 1391

بابا جونم روزت مبارک

      مهدیار میگه: پدر ای چراغ خونه! مرد دریا، مرد بارون با تو زندگی یه باغه، بی تو سرده مثل زندون هر چی دارم از تو دارم ، تو بهار آرزوها هنوزم اگه نگیری، دستامو می افتم از پا . .   اینم هدیه روز مرد از طرف من برای مهدی جونم مهدیار عشقمون به کمال روح انسان، به حیات جسم ، به تمام دنیا، به صدای رعد و طوفان، به نسیم عهد و پیمان، به خدای جسم و روحم، به نگاه پر شکوهت، که تو را عاشقانه می پرستم. روزت مبارک مهدی جوووووووووووووووونم       یه تبریک هم به بابای خودمممممممممم : بابا احمد عزیزم دوس...
30 آذر 1391

دوستت دارم مهدي من(آخرين نوشته هاي كتي در بارداري)

      سلام عشق مامان ديگه اين روزها روزهاي آخره خدا بخواد اين اخرين نوشته هاي من در دوران شيرين و خاطره انگيره بارداريه دلم براي اين روزها براي لگد زدن هات و براي دلبري كردن هات، سكسكه هات، براي اون دستاي كوچيكت كه يهو از پهلوهام ميزنه بيرون براي همشون تنگ ميشه واي مهديار امروز ياد اون روزي افتادم كه براي اولين بار بي بي چك من مثبت شد خيلي خاطره انگيز بود خيلييييييييييييييي مهديارم وقتي فهميدم تو جوجوي من تو دلمي انگار خدا همه دنيا رو به من داده بود من و بابا مهدي سر از پا نمي شناختيم چه روزي بود هيچ وقت از يادم نميره ششم ماه مهرررررررررررررررر يعني دو روز بعد تولدم شب ميلاد خانم فاطمه معصومه(س) ...
30 آذر 1391