آقا مهديار آقا مهديار ، تا این لحظه: 12 سال و 3 روز سن داره

ღ♥ღ`*•مهديار فرشته زندگي ما•*´ღ♥ღ

** روز مادر بر تمامي مادران سرزمينم مبارك**

    قند" خون مادر بالاست،اما دلش هميشه" شور" ميزند براي ما.. اشكهاي مادر،"مرواريد"شده است در صدف چشمانش دكترها اسمش را گذاشته اند" آب مرواريد" ** روز "مادر" بر تمامي مادران سرزمينم مبارك**   ...
30 آذر 1391

براي پسرم...

پسرم... مادرت برای تو حرفایی داره... حرف هایی که به درد روزهای عاشقیت میخوره... عزیز دلم: یک وقتهایی زن بی حوصله و اخموست. روزهایی میرسه که بهونه میگیره. بدقلقی میکنه و حتی اسمت رو صدا میکنه و تو به جای جانم همیشگی میگی : "بله" و اون میزنه زیر گریه... زن ها موجودات عجیبی هستند پسرم.... موجوداتی که میتونی با محبتت آرومشون کنی و یا با بی توجهیت از پا درش بیاری... باید برای اینجور وقتها آماده باشی ، بلد باشی ، باید یادبگیری که نازش را بکشی... عزیزم ، پسر مغرور و دوست داشتنی من ، ناز کشیدن شاید کار مسخره ای به نظر برسه اما باید یاد بگیری زن ها به طرز عجیبی محتاج لحظه ها...
21 آذر 1391

اين روزها فقط خدا رو شكر ميكنم...

مهديار مامان شيرين تر از عسل من پسر گلم، عشقم،اميدم،آرزوم،هستي من،همه زندگيم...     اين روزها فقط و فقط خدا رو شكر ميكنم و از ديدن شيرين كاريهات مست ميشم،وقتي با تمام توانت داري با اون لثه هاي بي دندونت به عروسك هويجي محبوبت فشار مياري،من خداي مهربونمو شكر ميكنم...   وقتي كه اسباب بازيهاتو خراب ميكني من بازم،خدا رو شكر ميكنم... وقتي ميبينم عاشق گلدوزي قورباغه روي بالشت هستي و با تمام وجود ميخواي گازش بگيري،خدا رو شكر ميكنم...       وقتي بعد ...
18 آذر 1391

اولين غلت مستقل(6 ماه و 9 روزگي)

هورااااااااااااااااااا خدايا شكرت ديشب(91/9/5)حول و حوش ساعت 9 شب بود كه مهديار ............  من توي اشپزخونه بودم و باباش پاي كامي كه يهو مهدي صدام زد بيااااااااااااا ببين غلت زده مهديار واي كلي جيغ كشيديممممممممممم و ذوققققققققققققققق كرديم و رفتم دوربين و آوردم و ... بعدشم كه تلفن و خبر دادن به خانواده ها ههههههههههههههه نديد بديدم ديگه چه كنيم؟ بچه اولمونه  هههههههههههههههههه     ...
6 آذر 1391

السلام عليك يا ابا عبدالله...

    فرزند را به قتلگاه برد... آرام به پشت خوابانید..... به پشت خواباند تا چشمهایش در چشمهای زیبای فرزند گره نخورد.... دستهایش را بست تا تکان خوردنش را نبیند؛ تا دست و پا زدنش را نظاره گر نباشد وقت جان دادن..... چاقو راگذاشت رو گلوی عزیزش ؛ پاره تنش زندگیش! کشید و کشیدنبرید اما ...هرچه کرد تیزی بر شاهرگ اسماعیلش اثر نکرد! دستی دستش را گرفت... ندا آمد : بس کن ابراهیم ! بیا این گوسفند را جای اسماعیلت قربانی کن.. ندایی دیگر آمد :تا همین جا قربانیت قبول شد ! بیشتر از این در توان تو نیست ! این قربانی کار تو نیست کار حسین است .......   ...
26 آبان 1391

عید ولایت مبارک

      خورشيد شكفته درغدير است علي؛ باران بهار دركوير است علي؛ برمسند عاشقي شهي بي همتاست؛ برملك محمدي،امير است علي؛   عيدغديرخم مبارك       ...
18 آبان 1391

هنر نمایی!!!!!!!!!

برای عید غدیر گفتیم ما هم یه کاری بکنیم هاهاهاهاهاها با سارا و نونا رفتیم سراغ پختن کیک که این شد نتیجه اش           شما هم بفرمایید خوب بود؟؟؟؟؟؟؟؟ نوش جونتون     ...
18 آبان 1391