آقا مهديار آقا مهديار ، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

ღ♥ღ`*•مهديار فرشته زندگي ما•*´ღ♥ღ

چهار ماهگي مهديار و مصائب مادري!!!!!!!!!!

1391/10/12 0:17
نویسنده : مامان كتي
7,161 بازدید
اشتراک گذاری

عشق من،مهديار منقلب

شما فردا چهار ماهه ميشي و من 4 ماهه كه افتخار مادريت رو دارم تو اين ماهي كه گذشت زياد روزهايي خوبي رو تجربه نكرديم ناراحتروز 4 شهريور كه بابا مهدي شب كار بود و ما خونه مادر جون بوديم ساعت حول و حوش 4 صبح بود كه ديدم شما بي قراري ميكني و متوجه شدم موقع تعويض پوشكت شده مثل هميشه وسايل تعويض رو اماده كردم و ميخواستم تن نازتو بشورم كه يهو ديدم واي خداي من توي مدفوعت رگه هاي خون هست.گریه

خدا فقط ميدونه تو اون لحظه چه حالي شدم فقط اشك ميريختم و ميگفتم خدايا چه كنم؟ گریهزنگ زدم 115 گفت ببر دكتر سريع، ماهم شبونه پا شديم و شما رو برديم بيمارستان كودكان كه دكتر گفت فعلا يه آزمايش مينويسم اگه خداي نكرده تكرار شد خون ديدن انجام بدين.

هيچي ديگه برگشتيم خونه و چند روز گذشت و دوباره تكرار شد و ما آزمايش رو داديم و گفتن كه خون ديده شده و صحت داره اما آزمايش كشت مدفوع باكتري نشون نداده.متفکر

خلاصه 4 تا دكتر بيمارستان كودكان همه متحد ميگفتن آلرژي شير گاو هست و من نبايد اصلا شير و مشتقاتش رو بخورم تا يك سالگي شما.

با اين تفاصير من ديگه لبنيات رو قطع كردم و متاسفانه ديدم نه دوباره تكرار شده و اسهال هم به مشكلات اضافه شده واي خداي من ديگه به مرز ديوونگي رسيده بودم.کلافه

تصميم گرفتيم ببريم پيش دكتر خودت آقاي دكتر يزدي ببينيم ايشون چي ميگن،يه نوبت گرفتيم و رفتيم آقاي دكتر بعد از معاينه گفتن نميتونه آلرژي گاوي باشه چون بعد از سه ماهگي اتفاق افتاده و .......... تشخيص عفونت دادن و 5 تا آمپول آميكاسين تجويز كردن براي 5 روز متوالي و يه شربت يه پماد براي زخم جزيي شقاق واااااااااااااااي خدايا فقط تو ميدوني كه تو اون 5 روز من چه حالي داشتم واقعا هر بار تو رو ميبرديم براي تزريق من يه سكته ناقص رو رد ميكردم و همش گريه ميكردم و اصلا نميتونستم طاقت بيارم ميگفتم خدايا يعني زنده ميمونم ببينم 5 روز تمام شده ؟نگران

تو اين بين مامان گل و پدر جون و خاله ها اومدن خونمون از شمال(رفته بودن براي كارهاي دانشگاه خاله ثريا) و يكي از آمپولا تو بغل پدر جون به شما تزريق شد چون بابا مهدي اداره بود نیشخند، خلاصه اين روزها هم گذشت و من همچنان با هر بار تعويض تو ميمردم و زنده ميشدم ولي بازم خون بود. اي خداااااااااااااااا چكار كنم؟ زنگ زدم دكتر گفت ازمايش رو زودتر بدين ما هم 19 شهريور بود كه نمونه رو گرفتيم و برديم ازمايشگاه مركزي آخه دكتر گفته بود آزمايشگاه بيمارستان كودكان رو قبول ندارم حتما ميكروب بوده ولي اينا نتونستن تشخيص بدن.نمونه رو داديم و گفتن شنبه 25 جواب ميدن روزها همچنان گذشته و تو خوبتر نشدي هنوزمامان ديروزم بردمت دكتر كه با ديدن جواب ازمايش گفت يه باكتري ديده شده به نام كليبسيلا كه دو تا شربت داد تا 10 روز روزي سه وعده بايد بخوري وشما اصلا طعمشون رو دوست نداري و همشو پس ميدي دكتر براي اسهال چند روز پيش بهمون گفت يه روز كامل شير خودمو بهت نديم شير خشك آ ال 110 بهت بديم اون روز خيلي روز بدي بود دلم ميخواست بهت شير بدم اما نميشدددددددددددددددد اي خدا.گریهفعلا كه داريم هر جوري شده داروهاتو ميديم تا انشالله خدا چي بخواد الهي مامان هرگزززززز روي دكتر نيبيني .فردا موعد واكسن 4 ماهگيت هست عشقممممممممممممممممممممممممم و من بازم استرس دارم

ميدوني مهديارم،مادر بودن خيلي سخته يه جايي خوندم كه نوشته بود:

 

وقتي مادر ميشوي يعني " اجازه ميدي قلبت براي هميشه جايي خارج از جسمت بتپه "

 

 

اينم جديدتزين عكست وقتي با لثه گير درگير شدي

مامان قررررررررررررربونيت بشه

 

ماشالله داري


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

یاسی خاله هیلدا(مهرگان)
26 شهریور 91 23:56
عزیزم ایشالا پسره ماهت زود زود خوب میشه .نگرااااااااااان هیچی نباش میدونم سخته ولی نگران نباش


ممنونم مهربونممممممممممممم
توكل به خدا
مامی مهدیار
27 شهریور 91 0:39
سلام انشاالله که مشکلی نباشه و مهدیار گلم هر چه زودتر خوبه خوب بشه
نگران نباش گلم میبوسمتون
آدرست رو درست کردمممنون از اینکه خبر دادی


ممنونم عزيزم با دعاهاي شما انشاالله
خواهش ميكنم بوسسسسسسسس و بازم مرسي
سمیرا
27 شهریور 91 1:03
ای جونممممممممممم مامانی واقعا مادر بودن سخته من که واسه واکسن دخملی انقدر گریه کردم که نگو
ایشالله پسمل گلت زودتر خوب شه



الهي درك ميكنم
انشالله با دعاهاي شما
سمانه مامان آرشیدا
27 شهریور 91 2:46
آخی کتی جون. خدا بهت صبر و طاقت تحمل این روزای سخت رو بده.
ایشاللا هر چی زودتر خوب خوب بشه گلت و دلت آروم بگیره.


ممنونم سمانه عزيزم
الهي هيچ ني ني مريض نباشه كه مادرا واقعا ميميرن
آمين
بوسسسسسسسسسسس براي آرشيدا گلم
آریانه
27 شهریور 91 17:38
الهی بمیرم
با این نوشتنت اشکمو در آوردی که عزیزم
انشاءالله مهدیار نازم زودی خوب میشه و خیال مامان گلشم راحت میشه



فداي دل مهربونت كربلايي آريانه
دوستت دارم
بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
دعامون كن گلم

مامان گل
27 شهریور 91 17:49
سلام
مهدیار گلم عزیز تر از جانم تولد چهار ماهگیت مبارک
انشا الله صدساله شی دوستت دارم میبببببببببببببببوسممممممممت


عاشقتم مامان مهربونمممممممممممم
مرسي بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
مینا مامی لیانا
28 شهریور 91 15:57
عزیزکم چقدر ناراجت شدم با خوندن خط به حط این پست
خاله جون ایشالا که دیگه هیچوقتی بد نبینی و این مریضی بدجنسم دست از سر عزیزمون برداره.
دعا میکنم هرچه زودتر سلامت کامل بشه


ممنونم مينا جونم كه هميشه مارو شرمنده ميكني
ببخشيد كه باعث ناراحتيت شدم گلم
ممنونم كه براي مهديارم دعا ميكني خدا عروسكت رو برات نگه داره
خاله سارا
28 شهریور 91 19:10
عشقم مهدیار خاله این روزا بدترین روزای زندگیم بود چقدرنگرانت بودم.انشاا...همیشه سالم و سلامت زیر سایه ی باباو مامان باشی عشقم.دوست دارررررررررم.بووووووووووووس


منم عاشقتم خالههههههههههههههه سارا مهربونم
بوسسسسسسسسسسسسسسسس
انشالله زودي خوب ميشم كه شما هم ناراحت نباشي
مامانی وروجک
28 شهریور 91 22:49
عزیزم این لحظات پر از نگرانی رو بخوبی بیان کردی و با تمام وجود دلواپسی مادرانه ت رو حس و درک کردم.خدا کنه هرچه زودتر این مشکل مهدیار جون برطرف بشه و دوباره صحیح و سالم باشه.


ممنونم عزيزم انشالله با دعاهاي شما ماماناي مهربون
مریم مامان عسل
1 مهر 91 0:06
الهی بمیرم برات که انقدر غصه خوردی!
یعنی با هر خط این پست فکر میکردم خودمم که اینا رو نوشتم!
عزیزم دیگه نگران نباش. من میدنم مهدیارم چقدر قویه و هیچوقت هیچیش نمیشه.


خدا نكنه مريم جونم دعامون كن عزيزم
انشالله همين طوره كه ميگي
مجی
18 مهر 91 1:02
سلام کتی خیلی نگرانت بودم عزیزم و همش به یاد مهدیارنازنین بودم انشاالله خدا خودش بهش لطف میکنه و زود خوب میشه انقد وب گردی کردم تا وب مهدیاررو پیداکنم امیدوارم زودی مشکل مهدیار گلم خوب بشه بخدا اشکم در اومد خوندم ببوسش جای من